loading...

(: Me :)

بازدید : 497
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 23:37

تو خیابونا میچرخی. چند کیلومتر مونده به ریل قطار..آسمون نارنجی شده، تو چرا بیداری؟
سرتو میذاری رو فرمون و همونجا خوابت میبره. خواب منو میبینی که یه بچه لاک پشت شدم تو ساحل چابهار. مرغای دریایی بالاسرم میچرخن، تو میرسی و سایه میشی رو تن ساحل، میرم تا برسم به دریا و دویست سال عمر کنم..زیاده؟
اسممو صدا میزنی، پشت بندش یه صدایی تو سرت میگه لاک پشتا که حرف نمیزنن. ولی من برمیگردم، برمیگردم تا یه بار دیگه اسممو بشنوم و بعد برای همیشه فراموشت کنم. میبینی؟ تو خوابم فکر میکنی قراره فراموشت کنم
صدام میکنی. دست میکشم رو صورتت و میگم من اینجام، قرار نیست فراموشت کنم. چشماتو که باز میکنی خورشید وسط آسمونه.تلخ شده دهنت.صدای سوت قطار تو گوشته و خاطرات تو سرت میرقصن.میای دنبالم، همونجایی که آخرین بار صدام کردی.نه مثل همیشه، یه جور دیگه، شبیه وقتایی که بعدش میگفتی یه روز میری و فراموشم میکنی، یکم تلخ‌تر.هنوزم تو خواب همونجوری صدام میکنی و حیف که نیستم تا صورتتو با دستام قاب کنم و بگم حتی اگه برم فراموشت نمیکنم..
وایمیستی رو ریل، قطار سوت میکشه و تو دستاتو باز میکنی و تصویرت میره..حالا توام بچه لاکپشت شدی. این بار من سایه میشم و تو خودتو میرسونی به دریا، دنبال بچه لاکپشتی که من بودم میگردی ولی نیست..به آسمون نگاه میکنی، به منقار مرغای دریایی.
آروم میگم فراموشم کن، صدامو نمیشنوی ولی صدام میکنی، یه جوری که انگار قراره فراموشت کنم..

The Night We Met
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی