جهان تسلیم ملال بود.ابرهای خاکستریِ نیمهجان خیره بودند به گیاه غمیکه زیر خاک قد میکشید.سلولهایش سمفونی پنجم بتهوون را مینواختند و ریشههایش به زمین رقص سماع میآموختند، جهان تسلیم بود..
ریشهها زمین را شکافتند و سنگها یکصدا لبیک گفتند.غم پیامبری شد مطرود و پیروانش سنگ و خاک
آیهی هجر و رنج و تباهی خواند و آسمان بارید، غم خندید و گلها یکی یکی از میان ریشههایش جوانه زدند، زمین سبز شد..غم همچنان غم بود، معطر به عطر یاس و نرگس، پیچیده در جامهای از رنگ
آب سجده کرد و زمین را در آغوش کشید، فرو رفته در بطن هر سنگ و رسوخ کرده در جان هرگیاه..غم بلندتر شد، دست نوازش بر سر ابر کشید.هنگامهی باد از راه رسید و ابرها را به هم کوفت، صاعقهای شد بر زمین در آغوش گردبادی عظیم
و در آن هنگام عزراییل مشتی از خاک را با آب باران در آمیخت، ما پیروان غمیم، پناه میبریم از حزن به حزن، از دلبستگی به دلبستگی..عشق و امید و لبخند و کلمه به ما رسید، به ما که از غمیم و به غم بازمیگردیم
بازدید : 334
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 12:38