داشتم از این میگفتم که تو یه روستایی از روسیه انقدر هوا سرده که آب گرم ندارن، باید آبو بجوشونن..واسه حموم، حتی واسه ظرف شستن. گفت عوضش دخترای روسی قشنگن، گفتم آره ولی اَبرو ندارنا، باهاشون که بری حموم میترسی، مداد ابروشون پاک میشه آخه..گفت کی تو حموم به ابرو اهمیت میده، دیدم آره هیچکس به جز من به این چیزا اهمیت نمیده.
گفتم دختر روس ندیدم ولی سبحانو که میشناسی؟ یه رگش روسه..یه رگ خیلی دورش.انگار از همون اول ژنشون همهی جهان سرای من است داشته تو خودش.پدربزرگش بچهی یه زن روس و یه مرد آمریکایی بوده.یه سفر میره ترکیه و عاشق یه دختر ترک میشه، ازدواج میکنن و دخترشون میشه مادر سبحان که عاشق یه مرد ایرانی میشه، حالا میشه از سبحان به عنوان بدشانس ترین نسل اون خاندان یاد کرد.با چشمای طوسی و موهای قهوهای فرفری داره تو ایران عمران میخونه، دخترا دوسش ندارن چون زیادی مهربونه و بگی نگی از همشون سره.بهش میگم برو سوئد.میگه عاشق یه دختر ایرانی شدم.فکر کنم اون بخش معروفش دچار جهش ژنتیکی شده باشه، شایدم عشق تو این دنیا جایی نداره و تهش بره سوئد.تحقیق کردم، ترکیبش با یه دختر سوئدی چیز جالبی از آب در میاد.